دنیای قدیم مرده و دنیای جدید، ناتوان از زاده شدن. ماتیو آرنولد
نحوه توصیف ما از خود دیجیتالمان، آنی که در صفحات نمایشگر رایانهها مانند دستمال ابریشم در دست شعبدهباز میچرخد، در طی همه گیر شدن کرونا تغییر کرده است. این تغییر چیزی فراتر از یک اصطلاحشناسی است و شامل دیدگاه و نگرشمان میشود. “مجازی” به ما میگوید که فاصله مهم نیست؛ “ریموت” میگوید که بسیار مهم است. “مجازی” آزادی را پیشنهاد میکند. “ریموت” حبس را نشان میدهد.
ایده مجازیسازی به مثابه آزادی پس از اختراع شبکه جهانی وب در سال ۱۹۸۹ در سیلیکون ولی مطرح شد، اما ریشه آن به آغاز عصر رایانه برمیگردد. در دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ ، همانطور که کاترین هیلز در کتاب «چگونه ما پساانسان شدیم؟» توضیح میدهد، پیشگامان محاسبات دیجیتال یعنی آلن تورینگ، کلاد شانن و نوربرت وینر توانستند ذهن را از بدن جدا کنند. آنها اطلاعات را به عنوان “دستکاری نمادها به جای عمل در زندگی بشر” تعریف کردند و بیان داشتند که ذات ما به عنوان موجوداتی متفکر ، مستقل از بدن ماست. این ذات در الگوهای اطلاعاتی نهفته است و از این رو میتواند از طریق پردازش الکترونیکی داده بیان شود. این «خود» را میتوان انتزاعی و مجازی نمود.
این دوگانه گرایی جدید ذهن و بدن اگرچه در مفهوم بسیار مادیگرا بود، اما طولی نکشید که ویژگیهای یک الهیات را نیز به خود گرفت. ما نه تنها قادر به نشان دادن ماهیت خود از طریق دادهها هستیم ، بلکه انتقال خود به رایانه نیز عملی استعلایی خواهد بود. این امر ما را از محدودیتهای فیزیکی، از بدن و محل ثابت آن در فضا خلاص میکند و به عنوان موجودی مجازی، همه در یکجا وجود خواهیم داشت. همانطور که ویلیام گیبسون در رمان Neuromancer خود در سال ۱۹۸۴ گفته است ، “سرخوشی فضای مجازی بی تخت بند تن” را تجربه خواهیم کرد. احساس بیبدن بودن به عنوان ابزاری برای رهایی، با ظهور مکاتب منتقدان اجتماعی که معتقد بودند “هویت” میتواند و باید از زیست شناسی جدا شود ، قوت گرفت. اگر این «خود» الگویی از دادهها باشد، پس خود “ساختاری” است که بینهایت انعطاف پذیر خواهد بود.
به نظر میرسد ورود شبکههای اجتماعی ما را به ایده آل مجازی نزدیک میکند. این شبکهها امکان دسترسی آسان به ابزارهای نرم افزاری چندرسانهای برای ارائههای غنی از خود را به همگان میداد تا بتوانند در صحنهها و پلتفرمهای مختلفی خودنمایی کنند. خودابرازی بیشتر و بیشتر تبدیل به پردازش نماد و الگوی اطلاعات میشود. محتوای شخصیت ما به شخصیت محتوای ما تبدیل شد و بالعکس.
همهگیری کرونا ما را دوباره به بدن خود آورده است. این کار را نه از طریق تجسم دوباره بلکه به طور متناقضی از طریق تجسم بنیادی انجام داده است. ما با مجبور شدن به جدایی بیشتر از بدنمان به بدنمان برگردانده شدهایم. به محض آن که از دنیای فیزیکی عقبنشینی کردیم بلافاصله رسانههای اجتماعی گسترش یافتند و فعالیتهای روزمره را که به طور سنتی خارج از محدوده رسانهها بودند را نیز جذب نمودند. رایانه – چه به صورت تلفن، لپ تاپ یا دسکتاپ – به مهمترین وسیله محافظت شخصی ما تبدیل شد. رایانه به ما امکان میداد تا به زندگیمان بپردازیم: کار، مدرسه، جلسات، قرار ملاقاتها، معاشرتها، خرید – بدون اینکه واقعاً زندگیمان را درگیر کنیم. به ما اجازه میداد تا از «دور» کارمان را انجام دهیم.
از بسیاری جهات ، دورکاری چیز خوبی بوده است. بدون ابزارهای رسانه های اجتماعی و تجربه ما در استفاده از آنها، همهگیری چیزی بیشتر از یک بیماری شدیدا مسری بود. ما حتی احساس انزوای بیشتری میکردیم و محدودتر میشدیم. قبل از اجباری شدن رعایت فاصله، رسانههای اجتماعی ما را در این امر آموزش میدادند. اما همهگیری به ما یک درس، درسی دردناک داده است. با قول حذف فاصلهها، مجازیسازی نیز قول داد تفاوت بین حضور و عدم حضور را پاک کند. ما همیشه در هر کجا که “آنجا” باشد حضور خواهیم داشت. وقتی شخص مجازی (virtual self) ما درگیر کارهای سنتی رسانهها مانند اخبار و تحلیل، سرگرمی و بازی، تولید و جمعآوری اطلاعات بود قابل قبول به نظر میرسید ، اما به محض این که رسانههای اجتماعی وسیله زندگی ما شدند ، همه اینها تبدیل به توهم شد. دور بودن یک خستگی است. عدم حضور، حالت جسمی بلکه روحی است، که تنهایی و سرخوردگی، عصبانیت و غم در پی دارد.
آنچه که همهگیری نشان داد این است که در حالت افراطی، مجازی بودن یک احساس رهایی و سرخوشی را ایجاد نمیکند بلکه احساس محدودیت و ناامیدی را نشر میدهد. غیبت هرگز حضور نخواهد بود. بدن در انزوا ، خود انزوا است.
به سلولهای کوچک تنگ که هنگام استفاده از نرمافزار زوم در آنها ظاهر میشویم، فکر کنید. هیچ استعارهای بهتر از این نمیتواند وضعیت ما را نشان دهد. معماری زوم همان معماری پناپتیکان است، اما با تغییری که جرمی بنتام هرگز پیشبینی نمیکرد. در زوم، هر یک از ما باید نقش زندانبان و زندان را بازی کنیم. ما به طور همزمان ناظر و تماشاگر هستیم. هر نقش تمرینی از دور بودن است و به همان اندازه تحقیرآمیز. هر یک احساس کوچک بودن در ما ایجاد میکند.
وقتی همه گیری فروکش کند چه اتفاقی می افتد؟ مطمئناً از بازگشت به زندگی بشر – دنیای تجسم ، حضور و عمل – خوشحال خواهیم شد. ما آزادی خود را از دور بودن جشن خواهیم گرفت. اما آیا ما در برابر رسانههای اجتماعی و تعدی مداوم آنها به زندگیمان قیام خواهیم کرد؟ من شک دارم. همانطور که تحقیقات شری ترکل و دیگران نشان داده است، یکی از جذابیتهای مجازیسازی همیشه احساس ایمنی بوده است. حتی بدون وجود ویروس جدید، دنیای تجسم یافته، دنیای مردم و اشیا، تهدیداتی در خود دارد، نه فقط جسمی بلکه اجتماعی و روانی. حضور نیز قرار گرفتن در معرض خطرات است. هنگامی که از طریق صفحه اجتماعی معاشرت میکنیم، در برابر بسیاری از این تهدیدات محافظت میشویم: ترس کمتر، کنترل بیشتر، حتی اگر احساس انزوا و محدودیت بیشتری داشته باشیم.
اگر در اثر ابتلا به همهگیری، احساس آسیبپذیری بیشتری نسبت به خطرات موجود در دنیا از نظر جسمی کنیم، ممکن است به پناه بردن به عادات دور بودن از دیگران ادامه دهیم. احساس آزادی نخواهیم کرد ، اما حداقل احساس محافظت خواهیم نمود.
ترجمه آزاد از مقاله نیکولاس کار